شبکه های اجتماعی: اینستاگرام تلگرام

افسردگی از دیدگاه تئوری انتخاب

 | تاریخ ارسال: 1399/4/29 | 
افسردگی از دیدگاه تئوری انتخاب

افسردگی به دلیل شیوع فراوان آن، به بیماری سرماخوردگی روانی معروف شده است.
در منابع علمی و معتبر روانشناسی، برای تشخیص این بیماری، معیارهای خاصی وجود دارد. و با توجه به رویکردهای مختلف در روان شناسی، درمان های متفاوتی برای این بیماری وجود دارد.
در این مقوله مختصر، که با هدف ارائه به عموم می باشد، اینجانب ( نسرین ابراهیم زاده، کارشناس ارشد روانشناسی عمومی ) با توجه به رویکرد واقعیت درمانی بر اساس تئوری انتخاب از ویلیام گلسر، توضیحاتی در باب افسردگی ارائه می دهم که امیدوارم مفید واقع شود.
از نظر تئوری انتخاب، افسردگی کردن یک انتخاب فردی است که می تواند به سه دلیل انتخاب شود.
دلیل اول، مهار خشم است
افسردگی کردن یکی از قوی ترین روش هایی است که انسان برای مهار ابراز خشم و عصبانی کردن خود پیدا کرده است و یک رفتار کنترلی بسیار نیرومند است." ( کتاب تئوری انتخاب _ تالیف دکتر ویلیام گلسر، ترجمه دکتر علی صاحبی _ انتشارات سایه سخن (
انسان ها جایی که نتوانند خشم خود را بروز دهند از افسردگی استفاده می کنند.
"
دومین دلیل انتخاب افسردگی، نوعی درخواست کمک بدون التماس است. بسیاری از مردم به رغم درد و رنج شدید، این کار را انتخاب می کنند تا به واسطه آن دیگران را تحت کنترل خود قرار دهند. نقش رنج و عذاب، مشروعیت بخشیدن به درخواست کمک ماست." ( کتاب تئوری انتخاب(
سومین دلیل، اجتناب است. "معمولا ما از افسردگی کردن به عنوان یک توجیه و بهانه برای انجام ندادن کاری که دوست نداریم انجام دهیم یا از انجامش ترس داریم، استفاده می کنیم." ( کتاب تئوری انتخاب (
البته هر یک از این سه دلیل توضیحات مفصلی را دربرمی گیرد که خارج از حوصله این مقوله است. ولی نکته مهم این است که؛ اصولا افراد، افسردگی را انتخاب می کنند. و افسردگی کردن یک رفتار کلی می باشد.
منظور از رفتار کلی، از نظر تئوری انتخاب، یعنی، هر رفتاری که از انسان سر می زند، چهار مولفه جدایی ناپذیر دارد. این چهار مولفه عبارتند از:
فکر – عمل - ( ACTION  ) – احساس – فیزیولوژی
انسان به صورت مستقیم بر روی فکر و عمل خود کنترل و مدیریت دارد. ولی به صورت غیر مستقیم می تواند احساس و فیزیولوژی خود را مدیریت نماید.
برای درک بهتر این مطلب مثال می زنم.
از شما می خواهم همین الان در حین خواندن این مطلب، ضربان قلب خود را بالا ببرید
آیا توانستید؟ بی شک پاسخ شما نه است.
از شما می خواهم همین الان بلافاصله احساس شادمانی و بعد احساس غم کنید
آیا توانستید؟ باز هم بی شک پاسخ شما منفی است.
چون فیزیولوژی و احساسات شما، مستقیم تحت کنترل شما نیستند.
ولی از شما می خواهم همین الان بلند شوید و درجا بالا و پایین بپرید و چند حرکت نرمشی با دست و پا و کمر خود انجام دهید، می بینید که ضربان قلب و تنفس شما تغییر کرد.
حالا از شما می خواهم، همین الان، خواندن را متوقف کنید، دو دقیقه به بهترین خاطره زندگی خود فکر کنید، بی شک احساس شادمانی می کنید. بلافاصله دو دقیقه، به بدترین خاطره زندگی خود فکر کنید، حتما احساس غم و اندوه یا خشم را تجربه خواهید نمود.
می بینید که احساس و فیزیولوژی شما با فکر و عمل ( یا همان اکشن ) شما توانست تغییر کند.
یک مثال دیگر:
از شما می پرسم، می دویم عرق می کنیم یا عرق می کنیم، می دویم؟
می دویم احساس نشاط ( یا احساس خستگی ) می کنیم یا احساس نشاط ( یا خستگی ) می کنیم بعد می دویم؟
بی شک پاسخ این است: می دویم در نتیجه احساس نشاط را تجربه می کنیم و عرق می کنیم. یعنی نتیجه یک عمل، پیامدش تغییر در احساس یا فیزیولوژی می باشد.
از این مثال می توان در درمان افسردگی استفاده نمود. آدم هایی که افسردگی می کنند، اصولا از نظر هورمونی و فیزیولوژی و جسمی تغییراتی را در خود گزارش می دهند که برایشان خوشایند نیست. برای مثال علائم جسمانی زیر را عنوان می کنند:
خستگی – کمبود انرژی – مشکلات خواب و خوراک – کندی روانی و حرکتی – بی تابی – ناراحتی معده و غیره
هم چنین احساسات زیر را تجربه می کنند:
احساس گناه – سرزنش – بی کفایتی – دوست داشتنی نبودن – سرخوردگی – خشم – ناامیدی – انزوا – و در کل ناتوانی از تجربه خوشی و لذت.
یک فرد افسرده وقتی در مورد افسردگی خود صحبت می کند بی شک تعدادی از علائمی که گفته شد، بیان می کند. یعنی در مورد احساسات و فیزیولوژی خود آگاهی دارد و آنها را می شناسد. وقتی برای درمان به درمانگر مراجعه می کند، یک واقعیت درمانگر، کمکی که می تواند انجام دهد این است که توجه فرد افسرده را از احساس و فیزیولوژی به روی افکار و اعمالش معطوف کند.
زیرا همان طور که گفته شد، ما معتقدیم، احساس و فیزیولوژی به طور غیر مستقیم و از طریق فکر و عمل، قابل کنترل و دستکاری می باشند. اگر ما فکر و عمل خود را تغییر دهیم، می توانیم احساس و فیزیولوژی را تغییر دهیم.
اصولا افرادی که افسردگی می کنند، افکارشان منفی است. البته همه آدم ها دارای افکار منفی هستند ولی افسرده ها توجه و تمرکز بیشتری بر روی افکار منفی دارند و افراد شاد توجه و تمرکز بیشتری بر افکار مثبت خود دارند
افکاری چون، من دوست داشتنی نیستم، من بی ارزشم، من بی کفایتم، دنیا با من عادلانه رفتار نمی کند، آینده خوبی ندارم، مثال هایی کلی از افکار منفی در افراد افسرده می باشد. آنها در مورد خود، دیگران و دنیا و آینده، دیدگاهی منفی دارند. و اصولا علت رویدادها را درونی و شخصی، همیشگی و کلی در نظر می گیرند. در حالی که افراد غیر افسرده نیز این افکار را دارند ولی علت ها را بیرونی ( محیطی )، گذرا و محدود به یک حوزه خاص می دانند.
افراد شاد می گویند من یک انسان هستم ممکن است عده ای من را دوست بدارند و عده ای دوستم نداشته باشند و این طبیعی است. آنها تمرکزشان روی افرادی هست که دوست شان دارند. یا می گویند من یک آدم هستم در بعضی امور توانمندم و در بعضی موارد ناتوان، و این نیز کاملا طبیعی می باشد و توجه شان بر توانمندی های شان است. و معتقدند که زندگی پر است از کامروایی ها و ناکامی ها و این دو در کنار هم معنای زندگی را می سازند. و اصولا انتظارات واقع بینانه ای از خود، دیگران و جهان هستی دارند در نتیجه احساسات مثبت بیشتری را نیز تجربه می کنند.
چالش با افکار و پذیرش آنها یک مهارت و توانمندی است. می توانید این مهارت را کسب کنید. اگر از طریق منابع و کتاب های خودیاری نتوانستید این مهارت را یاد بگیرید، حتما با کمک یک متخصص روانشناس می توانید این توانمندی را بیاموزید و افکار خود را مدیریت کنید. زیرا افکار شما تحت اختیار شما هستند و باید کنترل و مدیریت آنها را یاد بگیرید و از این مدیریت در جهت بالا بردن کیفیت زندگی خود بهره مند شوید.
مورد دیگری که تحت کنترل شما می باشد، عمل ( اکشن ) شما است. من از افراد افسرده می پرسم، در طول روز یا هفته چه کارهایی را انجام می دهید؟ پاسخ هایی که می شنوم، عموما عبارتند از:
حوصله انجام هیچ کاری را ندارم. حوصله خودم را هم ندارم. دوست ندارم با کسی ارتباط برقرار کنم. یک گوشه می افتم و ساعت های زیادی فکر و خیال دارم. گاهی فقط به یک نقطه مثلا سقف زل می زنم و متوجه هیچی نمی شوم و غیره
از آنها می پرسم، افراد غیر افسرده و شادی که دوروبر خودتان می بینید، چه کارهایی را در طول روز یا هفته انجام می دهند؟ اصولا پاسخ های زیر را دریافت می کنم:
آنها ورزش می کنند. مهمانی می روند مهمانی می دهند. با دوستان و اطرافیان ارتباط دارند. به خودشان می رسند. خرید می کنند. قدم می زنند. دنبال موسیقی می روند. یا یک کار هنری انجام می دهند. پر جنب و جوش هستند و غیره
از آنها می پرسم، فکر می کنید چرا افراد شاد این کارهایی را که گفتید، انجام می دهند؟ ( خوب دقت کنید ) پاسخ می دهند: چون شاد هستند چون دلشان خوش است، این کارها را انجام می دهند!
می پرسم، چرا شما این کارها را انجام نمی دهید؟ می گویند: چون غمگینم، چون ناامیدم
حالا کار یک درمانگر این است که، به آنها کمک کند، نوع تفکرشان را تغییر دهند.
آنها معتقدند، چون فردی شاد است پس ورزش می کند، دنبال هنر می رود، ارتباطات خوب دارد.
ولی از دیدگاه تئوری انتخاب، ما معتقدیم، چون ورزش می کند، چون دنبال هنر می رود، چون با دیگران ارتباط برقرار می کند، بنابراین شاد است.
آنها معتقدند، چون غمگین و ناامید هستند پس منزوی هستند و کاری را نمی توانند انجام دهند، پارک نمی روند، شنا نمی کنند و موارد دیگر.
ما معتقدیم چون منزوی هستند و ارتباط برقرار نمی کنند، چون فعالیت جسمی و هنری ندارند، بنابراین احساس منفی و غم را تجربه می کنند.
اگر دقت کنید، تفاوت فاحشی در جملات وجود دارد. آنها می گویند آدم های شاد چون شاد هستند روابط و عملکرد خوبی دارند ما می گوییم چون روابط خوبی دارند و عمل های مثبت انجام می دهند پس شاد هستند
یکی از توصیه های بسیار مهم و کاربردی، داشتن حمایت اجتماعی و روابط سالم با دیگران، در جهت داشتن احساسات مثبت، می باشد.
به طور خلاصه آنها معتقدند احساس خوب قبل از عمل ایجاد می شود و ما معتقدیم احساس بعد از عمل به وجود می آید. احساس مثبت پیامد یک فکر یا عمل مثبت است و احساس منفی پیامد یک فکر یا عمل منفی است.
اصطلاحا، باید یاد بگیرند، می دویم عرق می کنیم و احساس نشاط می کنیم نه بر عکس.
باید توجه آنها را روی عمل شان و افکارشان متمرکز نمود. باید کمک کرد برنامه ریزی و تکالیف عملی برای تغییر احساسات و فیزیولوژی خود داشته باشند.
این تغییرات بی شک بر روی علائم جسمانی و هورمونی تاثیر خواهد داشت
گاهی افراد افسرده می گویند، می دانیم که یک سری کارها را باید انجام دهیم ولی رغبت و تمایلی به انجام آن کارها در خود نمی بینیم.
در پاسخ به آنها، گفته می شود، کسی که دارو مصرف می کند یا آمپول میزند و یا شیمی درمانی می کند، بی شک تمایلی به این نوع کارها ندارد ولی برای حفظ سلامتی، خود را مجبور به انجام چنین کارهایی می کند. شما نیز اگر می خواهید سلامت روان خود را به دست بیاورید باید خود را مجبور به انجام تکالیف و برنامه ها نمایید. تا نتیجه مثبت دریافت کنید.
برنامه ریزی رفتاری و چالش با افکار یک فرآیند درمانی را تشکیل می دهد که من سعی کردم به صورت بسیار خلاصه و ساده آن را توضیح دهم. برای کسب اطلاعات بیشتر و دقیق تر، مطالعه کتاب ها و مقالات علمی توصیه می شود.
باز هم تاکید می کنم، آن چه در این مقوله عنوان شد، از دیدگاه تئوری انتخاب می باشد و نظریه های دیگری نیز وجود دارد که می توانید آنها را نیز مطالعه نمایید.

نسرین ابراهیم زاده _ کارشناس ارشد روانشناسی عمومی

کلیدواژه ها: افسرده | سلامت | روان | احساس | ارتباطات | تفکر | تئوری | انتخاب | خشم | ترس |